هرروز خسته تر از دیروز ، به امید دیدن نگاه زیبای تو ، پلک هایم را باز می کنم ؛ اما چیزی جز دیوار های سفید گچی اتاقم دیدگانم را پر نمی کند . سرمای سرد زمستان را همیشه یه خاطر دستان گرمت می ستودم ، هنگامی که باد سوزناک سرد به صورتم شلاق میزند ، چشمانم را می بندم و در آرزوی گرمی انگشتانت که تک تکشان با رقص تحریک کننده ای روی صورتم بالا و پایین می رفتند ، اشکی سرد بر گونه ام می غلتد ؛ تمام صورتم یخ میزند که ایکاش دستانت بودند تا از بوسه سیرابشان کنم .

چشمانم را به جوهر عشق آغشته می کنم تا لحظه ای خیالت بر وجودم چنگ بیندازد ؛ چروک های روی لباس مشکی ات برایم جذاب بود ، با هر حرکتت تکان خاصی به خود می دادند ؛ موهای سیاهت را دوست داشتم ، هر وقت در کنارت می نشستم ، حالتشان را بهم می ریختم تا لحظه ای لبخند شیرینت را زیر دندان هایم مزه مزه کنم ؛ دیوانه ی نگاهت بودم ، اعماق اقیانوسی شان مرا تحریک می کرد ، حاضر بودم ساعت ها و ساعت ها در آن ها چشم بدوزم ، اما تو با بوسیدنم نمی گذاشتی که خود را فدای نگاهت کنم ، با داغی لبانت همی چیز را برایم زیبا می کردی ؛ حرکات دستان آرامش بخش و قدرتمندت را هرگز از یاد نمی برم ، وقتی باران می بارید ، دست یکدیگر را می گرفتیم و زیر باران ، با ملودی قطرات می رقصیدیم ؛ ابروانت تداعی حالات روحی ات بود ، با بالا و پایین رفتنشان خواسته هایت را می فهمیدم ، هرگاه عصبانی بودی با بوسه ای بر پیشانی ات ، حالتشان عادی و عاشقانه می شد .

اما حالا وقتی باران می بارد ، با خیره شدن به گریه قطرات پشت شیشه ی مه آلود ، برای خود می رقصم تا شاید حرکت انگشتانت را روی بدنم حس کنم ؛ نگاهت را در گوشه گوشه ی دنیا می جویم ولی در آخر ، از خستگی این جست و جو به گوشه ای خیره می شوم و در تفکر روز های شیرینمان به خواب می روم . به اندازه تمام برگ هایی که ریخته شده و خواهد ریخت ، دوستت دارم .

این را بدان که تا آخر عمر بعضی روز ها برای خود گل می خرم ، چون تو همیشه  برایم گل سرخی می خریدی اما حالا که نیستی ، با خود فکر می کنم که تو بدون این که بدانم برایم گل خریده ای و طوری که به یاد ندارم عاشقانه تقدیمم کرده ای . همه چیزم را برایت می دهم ولی تو هم با آمدنت انتظارم را پایان ده .

     هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیباى تو را                     هرگز نمى گیرد کسى در قلب من جاى تو را