Shadowjewel
رنگ چشاش سبز بود .
رنگ برگ های گل سرخ . تازه تازه ..
وقتی موهای مشکیشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی
چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ،
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
می بوسیدمش .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫
نخودی می خندید .شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
می گفت : دوست ندارم از پیشم بری .
بعضی روزا که بارون میومد ، دستمو می گرفت و می برد بیرون ،
تا شب قدم میزدیم و وقتی ستاره ها معلوم می شدن ،
براش آواز می خوندم و می رقصیدیم .
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من میدونستم قراره یه اتفاقی براش بیوفته ،
خودش نمی دونست .
تا اینکه بالاخره اون اتفاق افتاد .
جواهر من پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
چشام سیاهی رفت ،
چند نفر اومدن و منو کنار زدن و دورش جمع شدن ،
چند راهبه با لباس های سفید بلند ،
خواستم بلند شم ، سرم گیج می رفت ،
دستامو به دیوار گرفتم و رفتم بالای سرش ،
دورش پر از نور بود ،
فکر کردم مرده و داره میره ،
عقب عقب رفتم و بیرون روی صندلی نشستم و سرمو تو دستام فشار می دادم .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ٫
هنوزم دیوونه ام.
عزیزم برگرد ! ...
اومدن صدام کردن ، گفتم لابد می خوان بهم بگن مرده ، ولی ...
عشق من زنده بود و زیر چشی از روی تخت نگام می کرد .